عليعلي، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

کودک دوست داشتنی ما

سفرنامه ی شمال ـ خرداد 1392

سلام پسرم خیلی وقت بود که نیت سفر به شمال کرده بودیم تا این که بابا جونم اومد ایران و این فرصت فراهم شد تا با خانواده یه مسافرت بریم. روز سه شنبه - 21 خرداد 1392 , ساعت 7 صبح از خونه راه افتادیم.. توی راه بابا جون اینا حلیم خریدن و تو جاده ی چالوس تو یکی از استراحتگاههای بین راهی قبل از سد امیر کبیر توقف کردیم و حلیم رو خوردیم و منم اونجا برات فرنی درست کردم . تقریبا ساعت 11 بود .. در حال فرنی خوردن و تماشای مناظر طبیعی بعد از یه ساعت استراحت دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم .. وسطای راه بودیم که کم کم به جایی رسیدیم که همه جا رو مه پوشونده بود.. ما هم نگه داشتیم و رفتیم تو مه  و تو افق محو شدیم ...
5 تير 1392

هفده ماهگی

سلام علی جونم   هفده ماهگیت رو با هم پشت سر گذاشتیم .. تو این یک ماه تغییرات کاملا محسوسی داشتی طوری که بابا جونم که اخرین بار دوماه پیش تو رو دیده بود گفت که خیلی تغییر کردی و وارد مرحله ی جدیدی شدی . مخصوصا تو گفتن کلمات . کلمه "بیبی" , "لاح = راح" به معنی رفت یا تموم شد , "تيتی " به قناری و کلا هر پرنده ای , " لالا=زهرا"  , "جودو=جدو" یعنی پدربزرگ , به لغت نامه ات اضافه شده . جالب اینه که تا یه مدت رو یه کلمه گیر میکنی مثلا به همه چیز و همه کس میگی بیبی یا یه مدت بعدش به همه چی میگی بابا !! دو تا دندون آسیاب به دندونات اضافه شدن و الان 8 تا دندون داری! با بنفش علامت زدم. با حموم ه...
5 تير 1392

جشن تولد یک سالگی !

جشن تولدی زیبا از نگاه من برای پسرک دوست داشتنی مامان  دوست داشتیم کل دنیا رو برات گل بزنیم و کل شهر رو چراغونی کنیم ولی حیف مامانی که نمیتونیم عشقم ..  جشن تولدت به خاطر باباجونم حدود ده روز بعد از روز تولدت برگزار شد (پنجشنبه_ 5 بهمن 91 ) .. چون بابا جونم به خاطر مشغله ی کاریش نمیتونست زودتر از این بیاد . جونم برات بگه که مهمونا از ساعت 6 شروع کرذن به اومدن تقریبا ولی عمه اسرا چون می خواست بره تهران زودتر اومد کادوت رو داد و رفت . عمه غدیر از دیروش و خاله شیما و زهرا و زینب از چند ساعت فبل از جشن اومدن برای کمک و خیلی زحمت کشیدن . در کل جشن تولد خیلی خوبی بود و به من به شخصه خیلی خوش گذشت و همونجوری که میخ...
7 بهمن 1391
1